تا خود صبح به راه تو قمر میریزم
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است!   چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است!

جمعه را سرمه كشیدیم ،مگر برگردی!  با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی!

زندگی نیست ،ممات است تو را كم دارد!    دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد!

از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟    آشنا ،پشت سرت مختصری هم داری؟

منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست!    آه ،كم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست!

نكند منتظر مردن مایی ،آقا؟    منتظرهات بمیرند،میایی آقا ؟

به نظر میرسد این فاصله ها كم شدنی ست!    غیر ممكن تر از این خواسته ها هم شدنی ست!

دارد از جاده صدای جرسی می آید!    مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید!

منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست!    یوسف گم شده ی اهل حرم آمدنی ست!

صابر خراسانی





:: بازدید از این مطلب : 630
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: